از شمع رخت مهدی هوش از سر من رفته
پروانه ی شیدایی در کوی تو جان داده
بنگر همه اشکان از هجر تو خون مهدی
وز آن غم هجرانت روزم همه شب گشته
از سینه ی من آتش مهدی به فلک هم زد
دیوانه شدم اکنون مستانه و آشفته
مجنون شده ام مهدی دردم نهان تا کی
طاقت ز کفم رفته در مدرسه و حوزه
بیمار توام اکنون مهدی تو پرستاری
آغوش پر از مهرت درمان دلم گشته
من قطره و تو دریا من غرق توام مهدی
من مست و خراباتی در گوشه ی میخانه
مهدی دل شیدایم از عشق تو شد روشن
گویی همه دنیا را در زلف تو حق بسته
مهدی به که گویم من افسانه ی هجرانت
ای لیلی زیبایم هوش از سر من رفته